احــــســــاس

احــــســــاس

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آویزان» ثبت شده است

پیرِ دوست داشتنت شده ام

  فارغ از تمام آنچه در ضمیرمان اندوخته ایم، با گذشتِ

  فرصتها، پیرِ دوست داشتنت شده ام.جوانیم گیرِ نگاهی

  به خود بود و به وقتِ تنهائی اسیرِ غفلتها .نگاهی تار نه

  از ضعفِ بینائی ، که از نبودِ آگاهی ... خُردو شکسته شد

  احساسی که در زمانِ کوچ، ماندن را خواهان تجربه شد .

  دریغ که بایست در آغوشِ دوست داشتنی چشم گشود

  که فاصله را آویزان است.با تمام تلخیِ این قصّه، داستانِ

  دوست داشتنت را احساسم فراموش نخواهد کرد ...

 می مانی در قلبم چون نشانی که خوب تو را می خواهدو

 می داند ... در مسیرِ احساس، هرگاه گذرت به لحظه ای ماندن به خاطراتِ رفاقتمان، افتاد، با لبی خندان از این نگاه قشنگی که دوستش دارم، عبورِ به شادی کن . بدان که به جان همیشه دوستت دارم لیلایم...